برگ چهل و چهارم دفتر عشق
دوستان عزیز سلام<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
باز هم از شما به خاطر لطفتون ممنونم. اول از همه یه دو بیتی از مولانا در مورد بیوفایی میگم که یه کم دلم خنک بشه J بعدش به یکی از غزلیات مولانا میپردازیم
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
یکی از دوستان که لطف کرده بود و پیام گذاشته بود و خواسته بود که شعر مرغ باغ ملکوتم رو بنویسم. این غزل منسوب به مولانا هست و در بسیاری از نسخه های دیوان شمس چنین غزلی نیست به عقیده خود من هم احتمال اینکه این غزل از مولانا باشه کمه چرا که به طور کلی در یک مسیر دیگه ای قدم گذاشته و سنخیتی با افکار و عقاید مولانا نداره و توالی سیر صعودی مولانا در عشق رو به هم میزنه. مولانا دیوان غزلیات رو بعد از از مرحله پختگی نوشته و در اون زمان بعید به نظر میاد که چنین سوالاتی در اون زمان در ذهن مولانا بوده باشه. به هر حال این غزل بسیار زیباست که باهم میخونیمش:
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به كجا ميروم آخر ننمائي وطنم
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وي از اين ساختم
جان كه از عالم علويست يقين ميدانم
رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم ازعالم خاك
دو سه روزي قفسي ساختهاند از بدنم
اي خوش آنروز كه پرواز كنم تا بر دوست
به اميد سر كويش پر و بالي بزنم
كيست در گوش كه او ميشنود آوازم
يا كداميست سخن ميكند اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون مينگرد
يا چه جانست نگويي كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايي
يكدم آرام نگيرم نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه بهم درشكنم
من بخود نامدم اينجا كه بخود باز روم
آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر بخود ميگويم
تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
شمس تبريز اگر روي بمن ننمايي
والله اين قالب مردار بهم درشكنم
شاید اگر خیام یک رباعی سرا نبود و غزل میگفت نزدیکترین احتمال به این بود که این غزل مربوط به خیام میشه. همونطور هم که دیدید شعر نیازی به توضیح و تفسیر نداره.
با آرزوی شادی و سلامتی
قربان شما واثق
سلام واثق عزيز... خسته نباشی... دست مريزاد... ممنون که به کلبه ی ذرويشی ما اومدی...
سلام.ابهتی داره وبلاگت به خدا.شناختن مولانا هم از آدم مولانا می سازه.
سلام....شعر قشنگی انتخاب کردی...شاد باشي
سلام...مرسی از نظر به جات...شما هم متنتو مثل هميشه زيبا بود...من هميشه سيو ميکنم...موفق باشی دوست من...قاصدک
سلام دوست عزيز...آنكه دامن مى زند بر آتش جانـــم، حبيب است / آنكـــه روز افزون نمـــايد درد من، آن خود طبيب است / آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است / نى مدرّس، نى مــربّى، نى حكيم و نى خطيب است/ سرّ عشقم، رمز دردم در خم گيسوى يار است / كـــى به جمع حلقــه صوفىّ و اصحــاب صليب است؟ / از "فتـــوحاتم" نشد فتحىّ و از "مصباح"، نورى / هــــر چــــه خواهم، در درون جامــه آن دلفريب است/ درد مـــى جـــويند اين وارستگان مكتب عشق/ آنكه درمان خواهد از اصحــاب اين مكتب، غريب است / جرعه اى مى خواهم از جام تو تا بيهوش گردم / هــــوشمند از لـــذّت اين جرعه مى، بى نصيب است / مـــوج لطف دوست، در درياى عشق بى كرانه / گــــاه در اوُج فـــراز و گــــاه در عمــــــق نشيب است /
سلام ......... از اون بی وفاييت خيلی خوشم ا.مد ......... ولی شعر قشنگی رو انتخاب کرده بودی ......... بازم ميام ......... اينجا خيلی دلنشينه ......... بابای/////.........
سلام.زندگی شايد همين باشد.به من هم سر بزن. ياحق
سلام دوست عزيز . اين شعر مولانا رو خيلی دوستش دارم . ممنون که نوشتيش .
تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشيه من
خدا رو شکر که بالاخره وبلاگ شما رو پيدا کردم. قبل از سال نو خونده بودمش ولی فراموش کردم آدرس رو يادداشت کنم، به هر حال فقط می خواستم بگم متشکرم.